عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 16 اسفند 1392
بازدید : 91
نویسنده : جهان پسند

 

بسم الله الرحمن الرحیم


مدرسه فریبا كوچولو به خانه‌شان خیلی نزدیك بود و او هرروز خودش صبح‌ها می‌رفت و ظهرها هم برمی‌گشت البته مادرش جلوی در می‌ایستاد و مواظب او بود. كنار مدرسه یك مغازه كفش‌فروشی بود كه فریبا وقتی تعطیل می‌شد، چند لحظه‌ای می‌ایستاد و از پشت شیشه‌ كفش‌ها را نگاه می‌كرد، چون كفش‌های بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت....................در ادامه مطلب داستان را بخوانید.



:: موضوعات مرتبط: ادبیات , داستان های کودکانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , قصه , داستان های موقع خواب , داستان هایی برای کودکان , قصه هایی برای کودکان , داستان کودکانه , قصه کودکانه , قصه های زیبا , قصه های جالب , قصه های آموزنده , قصه های موفع خواب , قصه زیبا کفش های نو , قصه زیبای کفش های نو برای کودکانه , قصه زیبای کودکانه کفش های نو , قصه کودکانه کفش های نو , داستان های کودکانه , داستان کودکانه , داستان های آموزنده , داستان های شنیدنی , داستان هایی برای کودکانه , داستان زیبای کفش های نو , داستان زیبای کفش های نو برای کودکان , داستان کفش های نو برای کودکان , داستان کفش های نو , داستان زیبای کودکانه کفش های نو , داستان کودکانه کفش های نو ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد

وبسایت کتابخانه مجازی 92-93

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 73
بازدید دیروز : 119
بازدید هفته : 401
بازدید ماه : 677
بازدید کل : 7338
تعداد مطالب : 532
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com